فصل جدید اعجوبه ها با اجرای حامد سلطانی

 فصل جدید اعجوبه ها با اجرای حامد سلطانی

FTD ،فصل جدید اعجوبه ها با اجرای حامد سلطانی

حامد سلطانی با انتشار پستی در اینستاگرام اعلام کرد مجری فصل جدید اعجوبه ها خواهد بود

برای مشاهده اخبار جدید سینما ، تلویزیون ،‌ فناوری و … ما را در فضای مجازی دنبال کنید

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید

کانال ما در روبیکا را دنبال کنید

برای عضویت در کانال تلگرامی ما کلیک نمایید


فصل جدید اعجوبه ها با اجرای حامد سلطانی

او با انتشار متن زیر از حضور خود در فصل جدید اعجوبه ها خبر داد :

.
آدمیزادیم ناسلامتی!
زنده میشویم که بزرگ شویم
یاد میگیریم که بزرگ شویم
دل میبندیم که بزرگ شویم
پدر میشویم که بزرگ شویم
داغ میبینیم که…
پیر میشویم!
شاید به ظاهر نه! اما از یک جایی باید یاد بگیری غم و غصه‌ات را نگه داری توی دلت؛ لبخند بزنی و بغضِ مدامِ توی گلویت را یواشکی قورت بدهی؛ موهای سفیدت را قیچی کنی و نگذاری چشم تنها رفیق زندگی‌ات را بدزدد؛ توی تک‌تکِ سکانس‌های زندگی پاره‌های تنت جلوی چشمت باشند، ببینی و دم نزنی؛ دلت گریه بخواهد، فریاد بخواهد، جیغ زدن بخواهد ولی همه را با سکوت معامله کنی…
اینها پیر می‌کند آدم را!
اما تو محکومی به پذیرش
مبتلایی به دلتنگی
موظفی به صبر
و با همین‌هاست که آدم رشد میکند، بزرگ می‌شود، پیر می‌شود…
دلداریِ دوستان و همراهیِ عزیزان افاقه نمیکند اما سوختنشان از سوختنت را که میبینی دلت میسوزد؛ بیشتر و عمیق‌تر و داغ‌تر از قبل…
گمانم اینکه باید بسوزی و بسازی یعنی همین…
همینجاست که می‌توانی خودت را محک بزنی، که برای بزرگ شدن آماده‌ای یا نه؟ که برای صیقل با سنگِ سختِ زمانه کنار می‌آیی یا نه؟ که مطیع امرِ بالاسری هستی یا نه؟
القصه…
سخت تر از آن است که فکرش را میکردم.

اعجوبه_ها روزی که برای من شروع شد، پشتم گرم بود؛ به کسی که سیزده سال رفیق و شریک و همراهِ همه‌ی لحظه‌هایم بود. دوری از همه‌‌ی علاقه‌هایش را به جان خرید و باز همسفرم شد به مقصدِ غربت!

تنها بود و میخندید، سختی میکشید و میخندید، دلش تنگ می‌شد و میخندید، زود میرفتم، دیر می‌آمدم و میخندید؛ آخرش هم میگفت همین بس است که هستی…
من اشتیاقش برای دیدنِ اولین قسمتِ برنامه مگر یادم می‌رود؟
نگاه کردنش به ساعت برای رسیدن ساعت پخش هر روزه‌ی برنامه مگر یادم می‌رود؟
ابازه‌ها گفتنِ محمدمهدی به جای اعجوبه‌ها مگر یادم می‌رود؟
ذوق کردنش و دنبال فاطمه‌سلما دویدنش توی همان یکی دوبار که آمدند استودیو را مگر یادم می‌رود؟
به همه‌ی اینها خیلی چیزهای دیگر را بعلاوه کنید و حق بدهید که سخت باشد
اما…
به حرمت همه‌ی سختی‌هایی که عزیزترین آدمِ زندگی‌ام به جان خرید، به احترام دغدغه‌اش برای خوشحالیِ مردم، برای دلِ فاطمه‌سلما و به احترامِ محبتِ مدامِ همه‌ی کسانی که همه‌ی این روزها پیگیر شروع فصلِ جدیدِ برنامه بودند، بسم‌الله گفتیم و شروع کردیم.
آزادید برای قضاوت
مختارید که به طعنه و کنایه نوازش کنید
اما سهم ناچیز من از همه‌ی لبخندها و احتمالاً حالِ خوبی که پای تماشای این فصل نصیبِ مردم می‌شود، هدیه‌‌ای است به جگرگوشه‌هایم…
.
خنده می‌بینی ولی از گریه‌ی دل غافلی
خانه‌ی ما از درون ابر است و بیرون آفتاب
.

مهدی

1 نظر

  • سلام

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.